صلح در سایه زور پایدار نمی ماند
روز دوشنبه 21 مهر 1404 خبر نشست سران بیست کشور در شرمالشیخ مصر در کانون خبری جهان قرار گرفت، اگرچه از سوی واشنگتن به عنوان تلاشی برای برقراری ثبات در خاورمیانه معرفی شد، در واقع بازتابی از همان راهبرد قدیمی ایالات متحده برای بازتعریف نظم منطقهای به سود اسرائیل بود. اجلاسی که نه از دل گفتوگو و تفاهم، بلکه از مسیر فشار و اعمال اراده قدرتهای بزرگ شکل گرفت، و از همین رو صلحی که وعده میدهد، از آغاز در معرض فرسایش است.
در ظاهر، هدف نشست بررسی آینده غزه پس از برقراری آتشبس اعلام شد. اما دستور کار واقعی آن از مدتها پیش در واشنگتن طراحی شده بود: خلع سلاح حماس، اداره بینالمللی غزه و تداوم حضور نظامی اسرائیل در این منطقه. چنین چارچوبی بهروشنی نشان میدهد که تصمیمگیر اصلی نه کشورهای منطقه بلکه آمریکا و متحدانش هستند؛ و به همین دلیل نیز حضور یا عدم حضور برخی کشورها تأثیر تعیینکنندهای بر نتیجه اجلاس ندارد.
با نگاهی واقعگرایانه میتوان گفت که غیبت ایران در چنین نشستی، نه به معنای انزوا بلکه نشانه درک درست از ماهیت آن است. چرا که شرکت در اجلاسی با دستور کار از پیش تعیینشده، تنها به معنای تأیید ضمنی سناریویی است که در آن صدای مستقل و انتقادی جایگاهی ندارد. در بهترین حالت، حضور میتوانست به بیان مواضعی کلی و دوپهلو محدود شود؛ و در بدترین حالت، به ابزاری برای مشروعیتبخشی به طرحی بدل گردد که در آن منافع مردم فلسطین عملاً نادیده گرفته شده است.
واشنگتن در پی آن است تا از طریق این نشستها، شکل تازهای از نظم منطقهای را تثبیت کند؛ نظمی که ریشههای آن به طرح «خاورمیانه جدید» شیمون پرز در دهه ۱۹۹۰ بازمیگردد و بعدها در دوره دولت بوش پسر و وزیر خارجهاش کاندولیزا رایس تئوریزه شد. در سالهای اخیر نیز توافقهای موسوم به «صلح ابراهیم» ادامه همان مسیر بودهاند: عادیسازی روابط با اسرائیل در ازای وعدههای اقتصادی و امنیتی برای برخی دولتهای عربی، در حالی که مسئله اصلی ــ یعنی حقوق ملت فلسطین ــ همچنان در حاشیه مانده است.
با این همه، تجربه تاریخی خاورمیانه نشان داده است که صلح تحمیلی، صلحی پایدار نیست. توافقی که تنها یکسو از آن منتفع شود، دیر یا زود با واکنش و مقاومت طرف مقابل روبهرو خواهد شد. این همان منطق ناپایداری قدرت است که در دهههای گذشته بارها تکرار شده: از کمپدیوید و اسلو گرفته تا طرحهای صلح موقت دیگر، همگی به دلیل نادیده گرفتن عدالت و توازن منافع، در عمل شکست خوردهاند.
در شرایط کنونی نیز اسرائیل با گسترش شهرکسازی در کرانه باختری و اسکان دهها هزار نفر در این مناطق، عملاً نقشه جغرافیای کرانه باختری و قدس شرقی را تجزیه کرده است. راههای ارتباطی اصلی بسته شده و سرزمین فلسطینیها به جزایری پراکنده و بیدفاع تبدیل شده است. در چنین وضعی، سخن گفتن از «نظم جدید» چیزی جز بازتولید وضعیت نابرابری نیست.
ممکن است ترامپ در کوتاهمدت از برگزاری این نشست برای نمایش موفقیت سیاسی استفاده کند، اما دستاورد واقعی آن بسیار محدود خواهد بود. صلحی که بر پایه حذف و تحمیل شکل گیرد، دیر یا زود فرو میپاشد. تجربه نشان داده که مقاومت در برابر بیعدالتی هرچند ضعیف شود، هرگز خاموش نمیماند.
براین اساس به نظر می رسد نشست شرمالشیخ، نه آغاز صلحی پایدار بلکه ادامه همان مسیر یکجانبهگرایی در سیاست خاورمیانهای آمریکا است. تا زمانی که عدالت، کرامت انسانی و حق تعیین سرنوشت ملت فلسطین در معادلات سیاسی لحاظ نشود، هیچ طرحی از بیرون نمیتواند صلح واقعی را به منطقه بازگرداند. صلح بدون عدالت، صلحی در سایه زور است؛ و چنین صلحی محکوم به زوال است.