تاثیر تحولات تونس و مصر بر آسیای مرکزی
در واقع پاسخ اين سوال هم بله است و هم خير؛ از اين جهت بله كه حركتي كه در تونس كليد خورد و در مصر هم ادامه يافت تاثيرات منطقهاي و بينالمللي دارد. تاثيرات منطقهاي آن بيشتر بر روي كشورهاي آفريقا و عربی ست اما تاثيرات بينالمللي آن شامل همهجا ميشود وموج جديد آزاديخواهي دركشورهايي كه با حكومت اقتدارگرا روبروهستند به وجود آمده است ،بهويژه پس ازاينكه مشخص شده ايالات متحده آمريكابرخلاف دوران بوش كه مناسبات بسيارنزديكي با حكومتهاي اقتدارگرابرقرارميكرد دردوره اوباما براي تصحيح چهره آمريكا خصوصا دربین مردم كشورهاي عربي تلاش كرد تا خود را با دولتهاي سركوب گر همسو قرارندهد. با توجه به اين تحليل که نشريات آمريكايي ميگويند درحال حاضرمردم كشورهاي عربي منتقد سياستهاي آمريكاهستند، واشنکتن سعي كرده بيشتر دولتهايي را در اين كشورها روي كار بياورد كه درعين اينكه مناسبات نزديكي با غرب دارند؛ به دنبال حكومت متمركزواقتدارگرانباشند. درجمهوريهاي پس از شوروي وبه طور خاص درآسياي مركزي هم اکنون افرادي قدرت را در دست دارند كه هنوز ميراثدار شوروي سابق هستند.
فردي مثل آقاي نظربايف درقزاقستان كه دبير اولي حزب كمونيست در دوران شوروي از سوابق اوست دردوران بعد ازشوروي همچنان قدرت را در دست دارد. درازبكستان هم اسلام كريموف به همين شكل کشور را اداره می کند. در تاجيكستان هم اگرچه رحمان پس از جنگهاي داخلي در سال 1992 به قدرت رسيد و دبيركل حزب كمونيست نبود اما حكومت او شبيه آن چيزي است كه در دوره شوروي بود. از اينجا ميخواهم نتيجهگيري كنم كه ويژگيهاي اين كشورها با ويژگيهايي كه در كشورهاي عربي است كاملا متفاوت ميباشد. ازاين جهت كه هردوحكومت اقتدارگراهستند،مشتركند بنابراین پاسخ سئوال شما مثبت است . اما ازجهت بافت و شكل حكومتي، رابطه دولت-مردم وسوابق فرهنگی و تاریخی با هم تفاوتهايي دارند. براین اساس پاسخ سئوال شما هم خیر است . به ويژه اينكه در اين ميان، كشورروسيه هم نقش تعيينكنندهاي دارد و بخشي از تغييرات هميشه تحت تاثير روسيه است. به نظرمن ازاين بابت بايد توجه داشت كه حركتي كه درمصروتونس انجام شده ميتواند در اين كشورها هم ازجهت مشابهت ساختاري حكومت درمورد اقتدارگرايي آنها يكسان باشد ولي ازجهت اينكه در كشورهاي آسياي مركزي نوع مناسبات مردم با حكومت متفاوت است وهمچنين نوع رابطه آنها با آمريكا، به آن شدت رابطه تونس و مصر با آمريكا نيست و بيشتر به سمت روسيه هستند لذا بايد به اين تفاوتها هم توجه داشت.
بدون شك نگرانيهايي از اين بابت وجود دارد. البته نبايد گفت انقلاب، چراكه واژه انقلاب از نظر سياسي مفهوم وسيعتري از يك قيام مردمي دارد. اگر يك قيام مردمي به تحولات ريشهاي منجر شود و حكومت تغيير اساسي داشته باشد آن موقع ميتوان گفت كه انقلاب رخ داده است. ولي معمولا قيام انجام ميشود و شكل دولت و حكومت تا حدودي اصلاح ميشود اما به تغييرات ريشهاي نميانجامد، همچنان كه در قرقيزستان شاهد بوديم. اما در قزاقستان چندي پيش پارلمان با اشاره غیر مستقیم آقاي نظربايف اورا پيشواي ملت قزاق معرفي كرد. درهمان زمان مطرح شد كه نظربايف قصد كنارهگيري دارد و لقب پيشواي ملت را براي مصونيت سياسي دربرابر پيگرد مسائلي كه امكان دارد در حكومت بعدي مورد پيگيري واقع شود، براي خودش درست كرده است. اما برخي معتقد بودند كه نظربايف همان راهي را ميرود كه صفر مراد نيازوف در تركمنستان رفت و ميخواهد تا هنگام مرگ همچنان در راس همه امور قزاقستان باشد.
اگر بپذيريم كه انقلابي كه در تونس شكل گرفت اگرچه چون هنوز به تغييرات ريشهاي در حكومت منجر نشده، نكته مهمي را به اثبات رساند و آن اينكه توسعه اقتصادي نميتواند به تنهايي مشكلات حكومتها را حل كند. توسعه اقتصادي بايد با توسعه سياسي همگام باشد و اين همگام نشدن موجب ميشود كه عملا در كشوري مثل تونس با وجود اينكه شاخصهاي اقتصادي از نظر صندوق بينالمللي پول و بانك جهاني نشان ميداد كه وضعيت تونس رو به بهبود است اما شاهد يك قيام مردمي بوديم به دليل اينكه توسعه سياسي با توسعه اقتصادي همگام نبود. در كشوري مثل قزاقستان عمده تلاش آقاي نظربايف بر اين بوده كه از طريق فروش نفت زمينه لازم را براي توسعه اقتصادي قزاقستان فراهم كرده و كمتر به توسعه سياسي اين كشور توجه نموده است. تحولات تونس به امثال آقاي نظربايف ثابت ميكند كه نميتوانند از توسعه سياسي غافل شوند و بايد هم زمان باتوسعه اقتصادي، توسعه سياسي را در دستور كار قرار داد. مشابه اين وضعيت در ازبكستان است و به نظر ميرسد در اين كشورهم مشكل توسعه وجود دارد. درقرقيزستان درسال گذشته تغييراتي به وجود آمد و نظام حكومتي از رياستي به پارلماني تغيير كرد و درحال حاضر دولت جديد در چارچوب نظام جمهوری پارلماني فعالیت ميكند.
به نظر ميرسد اگر بخواهيم دستهبندي كنيم در درجه اول تغييرات مورد انتظار بايد در ازبكستان باشد، چون شرايط سختتري را نسبت به بقيه كشورهاي منطقه دارد. پس از آن قزاقستان خواهد بود كه شرايط تقريبا مشابهي دارند. اگرچه در قزاقستان تعداد جمعيت و همچنين نفوذ روسها بيشتر است و ممكن است حضور روسها مانع تغييرات لازم شود ولي در هر صورت و بدون شك اين كشورها بايد آماده تغييرات باشند؛ چه داوطلبانه اين تغييرات را انجام دهند و چه اينكه مردم با ريختن به خيابانها اين كار را انجام دهند. در مرحله آخر كشوري مثل تركمنستان است كه همانطور كه عرض كردم به دليل بافت عشيرهاي كه دارد عمدتا ريشسفيدان و روساي قبايل تعيين كننده هستند و نميتوان انتظار داشت كه از طريق قيامهاي مردمي اين دولت تغيير پيدا كنند.
از نظر شباهتها ميتوان گفت كه جامعه تاجيكستان، جامعهاي سنتي است و درجامعه روستايي این کشور که حدود هفتاد درصد کل جمعیت شش میلیون نفری را شامل می شود ، عمدتا گرايشهاي مذهبي وجود دارد. با این حال اين كشور داراي نظام سكولار و جدايي دين ازسياست را اجرا می کند. البته همچنان دينباوران وكسانيكه درعمل به احكام اسلام پايبند هستند تعداد شان افزایش می یابد. رشد اسلام در سالهاي اخير در تاجيكستان كاملا مشهود است. در حالي كه در كشورهاي مصر و تونس از ساليان خيلي دور اسلام جزئي از فرهنگ و آداب و رسوم بوده و اسلام سياسي در قالب گرایش های اِخواني را در آنجا مشاهده ميكنيم. حزب نهضت اسلامي در تاجيكستان افكار نزديكي به اِخوانيهاي مصر دارد و اسلام آنها عمدتا برگرفته از اسلام سني نوع اخوانی است . آنها مرز خود را با گرايشهاي افراطي، القاعده و وهابي كاملا مشخص كردهاند و براي اينكه به حمايت از تروريسم متهم نشوند در مصاحبههاي رهبران خود اعلام ميكنند كه الگوي سياسي ورفتاري آنها بيشترشبیه حزب اسلامگراي تركيه و يا تفكر اِخواني مصر ميباشد.
البته واقعيت آن است كه آنچه كه در قرقيزستان اتفاق افتاد بهانه شروع آن نارضايتي ازبكتبارهايي بودند كه در جنوب قرقيزستان زندگي ميكردند و عمدتا در اوش متمركز بودند اما بعدا اين قيام توسط غير ازبكها هم پيگيري شد يعني احزابي كه مخالف دولت بودند ولي درعين حال اكثريت قرقيزهم داشتند، به مخالفتها پيوستند. البته بحث بر سر اين مساله است كه آيا اساسا تغييراتي كه درقرقيزستان به وجود آمد درسايه توافقات بيرون قرقيزستان بود و يا اينكه در داخل قرقيزستان خانم رزا اتونبايوا موفق شد كليه ديدگاهها را با هم مشترك كند و اصل را بر بركناري آقاي باقييف و برگزاري يك انتخابات بگذارند وشاهد بوديم كه پارلماني به قدرت رسيد كه همه مجموعه گروههاي قومي و سياسي موجود در قرقيزستان را نمايندگي ميكند. البته گروههايي هم نتوانستند به مجلس راه پيدا كنند.
به اعتقاد شما آيا مردم و نهادهاي مدني در كشورهاي آسياي مركزي ظرفيت لازم براي انجام يك انقلاب مردمي را دارا هستند؟
متاسفانه شاخصهايي كه بيانگر حضور نهادهاي مردمگرا و يا گروههاي سياسي فعال كه بتوانند رهبري يك جامعه را به عهده بگيرند، در اين كشورها وجود ندارد و يا اگر هست بنده از آن اطلاعي ندارم. به نظر ميرسد سالها بايد كار شود تا اين نهادهاي مردمگرا بتوانند خود را تثبيت كنند و نقشآفريني بيشتري داشته بلشند. گرايشهاي موجود در آسياي مركزي به دنبال نوعي هويتسازي براي خود هستند. يعني درحال گذاربه جامعه ای هستند که گروههای مردم نهاد در انجا تعیین کننده مناسبات سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی باشند. اگرچه 18 سال از فروپاشي شوروی ميگذرد اما هنوز هويت سياسي _اجتماعي _فرهنگي آنها بطور دقیق تعیین نشده است. این موضوع عمدتا تحت تاثير رقابت نيروهاي بيرون ازاين كشورها مثل آمريكا يا روسيه و ديگر كشورهاي منطقه يا فرامنطقه بوده است. البته نباید ازبی کفایتی وناکارامدی اکثردولتهای حاکم براین کشورها غفلت کرد. اساسا به دليل محدوديتهاي مختلف كه دراين سالها برای مردم به وجود آمده، امكان رشد کمی داشته و جامعه چند صدايي هنوز در كشورهاي آسياي مركزي ديده نميشود.