انقلاب قرقیزستان چه تفاوتی با انقلاب 57 ایران دارد؟آیا اساسا می توان به وقایع قرقیزستان نام انقلاب را اطلاق کرد؟

:زمانی که در یک کشور انقلابی رخ می دهد،نظام آن کشور از تمام ابعاد سیاسی،اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دگرگون می شود. ضمن آنکه انقلاب حرکتی خود جوش است که توسط مردم و رهبرانشان شکل می گیرد در حالی که  دربحث قرقیزستان چه در سال 2005 و چه در سال2010 ما شاهد انقلاب نبودیم.بلکه تنها جابجایی دولتها را  با کمک آمریکا و روسیه  شاهد بودیم. بنابراین بکارگیری واژه ی انقلاب برای انعکاس ماهیت حرکتی که در این کشوررخ داد، اشتباه است.اما درانقلاب اسلامی ایران، مردم تحت رهبری امام خمینی ، اساس نظام شاهنشاهی و تمام مناسبات سیاسی ،اقتصادی و اجتماعی را دستخوش تحول کردند.  و یک نظام جدید به جای آن بنا شد.در حالی که  در قرقیزستان انقلابی صورت نگرفت و تنها یک انتقال قدرت در درون خود حاکمیت روی داده است.

در دیگر انقلاب های رنگی مثل انقلاب نارنجی در اکراین یا انقلاب رز در گرجستان،تغییر به همین گونه بوده و در واقع انقلابی روی نداده است.

بله،در ادیبات سیاسی روزنامه نگاری و رسانه ای ، واژه انقلاب رنگی  به صورت نادرست وارد شده است. برای مثال در مورد گرجستان در سال 2003،مخالفین اقای شوادنادزه که در انتخابات پارلمانی شکست خورده بودند، دولت را به تقلب متهم کردند و در روزی که شوادناتزه برای سخنرانی و افتتاح مجلس جدید ، به پارلمان رفته بود،مردم با انجام تظاهرات گسترده  رییس جمهور را از پارلمان بیرون کشیدند. پس از سرنگونی شواردنادزه نه قانون اساسی تغییر کرد و نه مناسبات درون حاکمیتی دگرگون شد. رویکرد شواردناتزه در سیاست خارجی،یک نوع همکاری هم زمان  با روسیه و با آمریکا بود. شواردنادزه سیاست ضد آمریکایی هم نداشت که بتوان گفت آمریکا  علیه وی کودتا کرد.گرچه با به قدرت رسیدن ساکاشلویلی همکاری با امریکا و اتحادیه اروپا بیشتر شد و یک دوره ی تخاصم با روسیه آغازگردید. درباره اکراین هم به همین گونه است. یک انتقال مسالمت آمیز قدرت بود.نه کسی کشته شد و نه درگیری صورت گرفت،گرچه تظاهرات خیابانی بود.البته صرف خواست مردم آن کشورها هم نبود و امریکایی ها نقش بسیار پررنگی درهدایت و پیش ازآن ،زمینه سازی برای ایجاد تغییر داشتند.اما در این کشورها تغییربا مکانیزم انقلابی نبوده  است.

واژه انقلاب از چه زمانی برای جنبش های مسالمت آمیز مصطلح شد؟

از زمان انقلاب مخملی در سال 1989. زمانی که نیروهای طرفدار"واسلاو هاول"پس از فروپاشی دیوار برلین ، حکومت کمونیستی چک و اسلواکی را با تحرکات مسالمت امیز و بدون خونریزی سرنگون کردند. از آنجایی که یک حکومت کمونیستی به یک حکومت سرمایه داری غربی بدون خون ریزی ، تبدیل شد ،این تغییرنظام"انقلاب مخملی"نامیده شد. بعدها در جنبش های رنگی از روش های مشابه و مسالمت آمیز انقلاب مخملی استفاده شد اما انقلابی روی نداد.

ازواژه شناسی که بگذریم،عوامل مشترک در حرکتهای موسوم به انقلاب های رنگی کدامند؟

اگر بخواهیم این جریان ها را جنبش های رنگی یا حرکت های رنگی نام گذاری کنیم، چند وجه مشترک دارند:

1-نقش "ان جی ا" هاوبرنامه ریزی سازمان هایی که از طرف خارج حمایت مالی می شوند و این حمایت را مستقیما آمریکا و کشورهای اتحادیه اروپا  انجام می دهند. مثل بنیاد سوروس.

2-کارکردن روی نخبگان ،این موسسات با شناسایی نخبگان و برقراری ارتباط با آنها ،ایشان را در مورد برتری نظام لیبرایستی غرب متقاعد می کنند. تاثیر روی نخبگان 2ویژگی دارد:نخست اینکه این تاثیر عمیق است.نخبگان را به راحتی نمی توان تحت تاثیر قرارداد. اما در صورت متقاعد شدن آنها، این تاثیرعمیق و پایدارخواهد بود. دوم اینکه نخبه الگوی جامعه است و خود می تواند روی افراد بسیار دیگرجامعه تاثیر گذار باشد. درجمهوری های شوروی سابق ، این تلاش ها وجود داشت.

3- ضعف های موجود در این کشورها ، موفقیت نظام سرمایه داری غربی را برای حل معضلات جامعه در نزد  نخبگان این کشورها  به یک باورتبدیل کرد و آن ها با استفاده ازرادیو و تلویزیون های خصوصی،روزنامه ها و..به تبلیغ مردم سالاری وسکولاریسم غربی پرداختند. مجموعه ی این تحرکات را تحت عنوان "قدرت نرم " وبعدها "قدرت هوشمند" تئوریزه کردند.

این جنبش ها پس لرزه های جنگ سرد و ادامه تقابل دو قدرت قدیمی شرق و غرب است؟

به نوعی درست است.البته قطب شرق و غرب امروز به معنای قدیم وجود خارجی ندارد.درحال حاضر کشور هایی مثل روسیه و چین و اخیرا برزیل و هند،درصدد انجام فعالیت های مشترکی هستند تا با یک جانبه گرایی امریکا مقابله کنند . دردیگر سو،امریکا با کمک اتحادیه اروپا نیز درسایر کشورها بخصوص در حوزه شوروی سابق،از راه هایی که گفته شد تلاش  می کنند تا نفوذ خود را گسترش دهد.

پس می توان نتیجه گرفت که وقوع جنبش های رنگین مختص کشور های استقلال یافته از شوروی سابق است؟

بله.حداقل نمونه اش در جای دیگر به پیروزی نرسید.در برمه(میانمار)حرکت هایی شد و خانم آن سان سوچی سعی کرد مدل های مشابه حرکت های رنگی را اجرا کند. اما با وجود این که حکومت برمه از لحاظ ساختاری به شدت شبیه کشورهای شوروی سابق است ویک حکومت شبه کمونیستی در آن حاکم است،این جریان  به دلایل مختلف موفق نبود.

جدای از عوامل خارجی،میان حکومت هایی که جنبش های رنگی درآنها شکل گرفته است،چه شباهت هایی وجوددارد؟

همه این حکومت ها اقتدارگرا هستند.ویژگی شان این است که به شدت تمرکزگرا هستند ،یعنی قدرت و تصمیم گیری درمرکز است و عمدتا بر یک فرد متکی است.از طرف دیگر فساد دستگاه حکومتی یعنی مناسبات ناسالم اجتماعی،رواج شدید فساد مالی و رشوه خواری دربین دستگاه های دولتی و...نقاط مشترک این جمهوری هاست.

 

مردم هم زمینه لازم برای اعتراض را داشتند؟

نقش مردم در این کشورها عمدتا نقش تصمیم ساز و بازیگر اصلی نیست آنها معمولا تحت رهبری رهبران و نخبگان وابسته به این سو و آن سو کشیده می شوند و به همین دلیل بین آنها تبلیغ می شود که مقابله  با حکومت های اقتدارگرا، با دست خالی ممکن نیست. پس  حمایت های خارجی برای آن ها یک ضرورت است. این فکر غلط و ترویج آن موجب یک نوع سرخوردگی بین مردم می شود زیرا آنها در عمل می بینند  اپوزیسیونی که با کمک کشور خارجی به قدرت می رسد به ناچار وابسته به کشور حمایت کننده اش است. در این جا با یک پارادوکس روبرو می شویم،از یک طرف این نظام ها به خاطر ویژگی اقتدارگرایی شان اجازه هر نوع تغییربه صورت مسالمت آمیزرا نمی دهند پس اپوزیسیون  مداخله خارجی را توجیه می کند. در واقع مردم را از چاله دیکتاتوری به چاه وابستگی به بیگانگان هدایت می کنند. در مقابل این نظریه عده دیگری با رد نظریات اصلاح طلبی ، بر هدایت مردم به سوی حرکات انقلابی تاکید دارند . درنتیجه مجبورند برای پوشش مداخله خارجی، نام انقلاب رنگی را برحرکاتی که توسط قدرتهای بازیگرخارجی  سازمان دهی می شود ، بگذارند. در نتیجه تئوری انقلاب های مردمی را کهع بدون وابستگی به بیگانگان تحولات اساسی را بوجود می آورند زیر سئوال می برند. همچنانکه انقلاب اسلامی ایران را که در متن مردم شکل گرفت و به سقوط نظام شاهنشاهی منجر شد به وابستگی به بیگانگان متهم می کنند و معقدند دوره حرکات رادیکالی و انقلابی به پایان رسیده است. در اینجا است که عده ای از اساس  با تئوری انقلاب مخالف شده اند  و اصلاحات را جایگزین آن می کنند. در حالی که حرکت اصلاحی در درون سیستمی که اجازه اصلاح به شما نمی دهد به سمت شورش و جنبش های فراگیر سوق یافته ودرنهایت منجربه انقلاب می شود.

مشکل انجا است که آقایان تحلیل دقیقی از حرکتها انقلابی و نتایج برآمده از انها ندارند و به غلط مشکلات و روند ها را در جوامع مختلف شبیه سازی می کنند بدون آنکه در عالم واقع چنین شباهت هایی منجر به نتایج مشابه شود.

انقلاب لاله ها در سال 2005 چه تفاوتی با سرنگونی باقی یف در آوریل امسال داشت؟

عسگر آقایف در اواخر حکومتش سعی کرده بود موازنه ای را در ارتباط با روسیه و امریکا ایجاد کند. همچنین وی به عنوان یک شخصیت علمی و فیزیکدان در دوره شوروی شناخته شده بود وبرخلاف کشورهای همسایه اش  ازرهبران حزب کمونیست نبود. در زمانی که عسگر آقایف  سرنگون شد (2005) ، قرقیزستان در مقایسه با همسایگانش در آسیای مرکزی وضعیت به مراتب مطلوب تری داشت.چه از لحاظ تعدد احزاب و نشریات و چه وجود فضای اعتراض وحضور اپوزیسیون های داخلی.همین فضا به امریکایی ها این امکان را داد تا شروع کنند به ارتباط با نخبگان و ایجاد نشریات و استفاده از رسانه ها .سفیر وقت امریکا در بیشکک کل این حرکت علیه آقایف را سازمان دهی می کرد. فرد مورد نظر امریکا برای جایگزینی آقایف ، فیلیکس قلی اف بود اما درگیرودار تظاهرات خیابانی،روسیه با باقی اف که در آن زمان رییس پارلمان بود به توافق رسید. طبق قانون اساسی قرقیزستان  در صورتی که رئیس جمهور( عسگر آقایف) عزل می شد، یا مجبور به استعفا می شد،کفیل ریاست جمهوری رییس مجلس بود.درست برخلاف آن چیزی که در کشورما تحلیل می شود،باقی اف را روس ها به قدرت رساندند. باقی اف درانتخابات  چند ماه بعد در سال 205 رسما به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد . به این ترتیب روس ها توانستند مانع تکرار حوادث اوکراین و گرجستان در قرقیزستان شوند. جالب آنکه پنج سال بعد یعنی در مرداد ماه  1388 باقی اف هفت ماه قبل از سرنگونی حکومتش  توانست 89 درصدآرای مردم را درانتخابات ریاست جمهوری که نتایج آن از سوی مخالفان  مخدوش اعلام شده بود ، بدست  آورد. واضح است که رای اعلام شده مبنای واقعی نداشته است. وی از دی ماه  1388تلاش هایی را آغاز کرد تا نرخ بیکاری 18 درصدی و تورم 10 درصدی را کاهش دهد.قیمت برق،آب گرم و سوخت را افزایش داد ؛ درآغاز هم اعتراض های پراکنده ای از سوی مردم در اعتراض  به این سیاستهای تعدیل اقتصادی صورت گرفت که جدی گرفته نشد. بنابراین آن چه امروز در قرقیزستان شکل گرفته است منتج از چند عامل است:

1-مداخله خارجی و به طور مشخص روس ها

 2-رقابت های قدرت های خارجی به ویژه امریکا و روسیه

3- فساد، فقر، فامیل بازی یا دولت فامیلی(به عنوان نمونه ماکسیم باقی یف پسر آقای باقی یف در کلیه فعالیت های اقتصادی مهم  دست داشت .سیستم اطلاعات وامنیت این کشور زیر نظر برادر آقای باقی یف بود.اقوام دور و نزدیک آقای باقی یف در این 5 سال مسئولیت های مختلفی را به عهده گرفته اند وبه فساد مالی نیزمتهم هستند که از نتایج اقتصادی دولت هم روشن است که کار آنها درست صورت نگرفته است).

4- نظام عشیره ای و اختلافات بین شما ل و جنوب این کشور