ایران و امریکا مسألهای دو سویه
بنابراین به باور من تا مشخص شدن این سوالات باید فضاسازیهای جهت دار رسانه ای را کنار گذاشت، اگر چه این، نافیِ داشتن برنامه مشخص برای هر یک از سناریوهای احتمالی نیست؛ برنامهریزی که قاعدتاً باید در نهادهای تصمیم گیرنده از حدود یک سال پیش و با معلوم شدن دو رقیب اصلی انتخابات امریکا آغاز تا مشخص می شد در صورت پیروزی هر کدام باید چه اقداماتی را انجام بدهیم و چه نکنیم.
جز این، در پاسخ به کسانی که میگویند میان رئیس جمهور مستقر و منتخب امریکا نباید فرقی قائل بود نخست باید گفت که در درجه اول شکست انتخاباتی رئیس جمهوری که بدترین و گسترده ترین تحریمهای طول تاریخ را از اردیبهشت 97 علیه ملت ایران اعمال کرده و در سبعانه ترین اقدام دستور ترور سردار شهید قاسم سلیمانی را صادر کرده اتفاق مثبتی است که نباید نادیده گرفت. دیگر اینکه اگر چه کسانی که قائل به تفاوت ترامپ و بایدن نیستند متکی به این استدلال درست اند که از نظر اهداف کلی همه رؤسای جمهور امریکا منافع ملی این کشور را دنبال می کنند؛ اما به این نکته توجه ندارند که سیاست خارجی امریکا در دوران ریاست جمهوری 46 نفری که تا کنون در این سمت قرار گرفتهاند یکسان نبوده است.
تفاوت آنها از نظر روشها و منشها و سیاستهایی که اتخاذ میکنند در سیاست خارجی امریکا هم تفاوت ایجاد کرده است. چنانکه نمیتوان روش و نتیجه عملکرد بیل کلینتون و بارک اوباما رؤسای جمهور دموکرات یا جرج دبلیو بوش و دونالد ترامپ جمهوریخواه را با هم یکسان دانست؛ بله آنها در موضوع تأمین منافع امریکا با یکدیگر اختلافی نداشته اند اما درباره اینکه در مورد ایران یا کشورهای دیگر چه سیاستی اتخاذ کنند و چگونه رفتار کنند، متفاوت بوده اند و ما به عنوان کشوری که خواه ناخواه از این تغییرات منتفع یا متضرر میشویم باید این اختلافها را خیلی خوب بشناسیم و متناسب با آن برنامه ریزی کنیم، البته همانطور که نباید دو رئیس جمهور را یکسان بدانیم باید از تبلیغ تحلیلهایی که افق کاذب بهبود همه مسائل را ارائه میکند هم اجتناب کنیم، زیرا به باور من توقع تغییرات خیلی مثبت با آمدن بایدن همانقدر غیرواقع بینانه است که تبلیغات کسانی که می گویند اگر در خرداد 1400 مثلا یک رئیس جمهور انقلابی دو آتشه بر سر کار بیاید همه چیز درست خواهد شد.
واقعیت این است که مسأله ایران و امریکا دو سو دارد؛ یک سو اینکه رئیس جمهور امریکا چه اقداماتی انجام میدهد و سوی دیگر اینکه مسئولان ایران بر اساس منافع ملی و سیاست مستقل جمهوری اسلامی چه سیاستی را دنبال میکنند، چه تصمیماتی میگیرند و چه رفتاری بروز میدهند؛ از این حیث تجربه برجام به عنوان نتیجه روندی که توانست دو طرف را حداقل بر سریک موضوع به تفاهم برساند تجربه مهمی بود و نشان داد اگر قرار باشد مسأله ای حل شود باید هر دو طرف اراده اش را داشته باشند و با اراده یک طرف نمیشود کاری را پیش برد.
از این حیث اجماع داخلی نه فقط راجع به موضوع امریکا بلکه در مورد مجموعه سیاست خارجی جمهوری اسلامی امر مهمی است که باید عینیت پیدا کند؛ زیرا یکی از معضلات در سیاست خارجی ما این است که همه درباره آن کارشناساند و اظهار نظر میکنند؛ اینکه هر روز دستگاه سیاست خارجی با اتهامهایی مواجه میشود و شایعات کذبی شکل میگیرد که مثلا چه نشستهاید که در جنگ قره باغ مرز ایران با ارمنستان از بین رفت یا خزر را دادند رفت یا فلان جا سازش کاری شد بویژه وقتی نه فقط در رسانه ها و فضای مجازی بلکه در نهادهای حاکمیتی مطرح میشود جلوه همین وجود نداشتن اجماع در سیاست خارجی است؛ در عوض نقدهای جناحی مطرح می شود که دلسوزانه نیست و کمکی هم به حل مسأله نمیکند.