شباهتها و تفاوتهای حوادث بالکان و خاورمیانۀ عربی
واقعیت این است که ریشۀ فروپاشی یوگسلاوی سابق در مسائل ویژهای قرار داشت که نمادی از آنها در فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹م. ظاهر شده بود. وقتی دیوار برلین سقوط کرد و شرق آلمان با غرب آلمان یکی شد، عملاً این انگیزه به وجود آمد. درونِ آلمان شرقی اساساً با آلمان غربی متفاوت بود و به همین دلیل وقتی دیوار برلین سقوط کرد، بلافاصله در چکسلواکی، مجارستان، لهستان، دولتهای کمونیستی به ترتیب یکی پس از دیگری ساقط شدند. کشورهای کمونیستی بسته بودند و در آنها مردم جرأت نفس کشیدن نداشتند و در آنها به شدت با آزادیهای سیاسی ـ اجتماعی برخورد میشد. مخصوصاً برای مسلمانان، محدودیت بیشتر بود. با آزادیای که با برچیده شده نظام مارکسیستی به وجود میآمد، غرب میبایست برای اقلیّتهای مسلمانی که در اروپای شرقی وجود داشتند و میتوانستند رشد و گسترش داشته باشند، فکری میکرد.
قصه به سال ۱۹۹۱م. و به فروپاشی شوروی و برچیده شدن نظام دوقطبی رسید. البته این هم جای بحث دارد، اما راجع به شوروی نمیخواهم وارد بحث شوم. بالاخره نوبت به یوگسلاوی رسید. یوگسلاوی در دورۀ تیتو، بر اساس مدلی که در اتحاد جماهیر شوروی به کار گرفته شده بود و قومیت را ملاک تقسیم استانی قرار داده بودند، شش جمهوری درست کرده بود؛ شش جمهوریِ خودمختار (صربستان، کرواسی، اسلوونی، مقدونیه، مونتهنگرو و بوسنی ـ هرزگوین) و دو استان خودمختار دیگر (ویوودینا در شمال و کوزوو در جنوب). آن جمهوریها در واقع جمهوری فدرال یوگسلاوی سابق را تشکیل داده بودند. تیتو که خودش کرووات بود، با زرنگی مناطق را طوری تقسیم کرد که عملاً احاطه بر یوگسلاوی در مرزهای آبی، بیشتر با کروواتها بود. در درون تقسیمات یوگسلاوی، صربها در مراکز امنیتی و ارتش بیشتر نفوذ داشتند و در آنجا عملاً حاکمیت داشتند. اکثر مسلمانان که در منطقۀ سنجک در غرب صربستان و جمهوری بوسنی هرزگوین زندگی میکردند، امتیاز مهمی را در اختیار نداشتند؛ نه سواحل را، نه نیروهای نظامی و امنیتی را.
به هرحال، تحت تأثیر روند تغییرات که در اروپای شرقی به وجود آمد، یوگسلاوی هم این آمادگی را پیدا کرد که تغییر کند. تغییر از اسلوونی شروع شد. کشور کوچک اسلوونی که کلاً سه میلیون نفر جمعیت، و در شمال یوگسلاوی سابق قرار دارد، برای اولین بار در ۲۱ ژوئن ۱۹۹۱م. اعلام استقلال کرد. صربها در برخورد با این موضوع، وارد یک جنگ کوچک ۱۰ روزه شدند و در نهایت، قراردادی را در شبهجزیره پرلی در جنوب کرواسی امضا کردند و مشکل حل شد. بلافاصله بعد از آن، کرواسی، و بعد، بوسنی ـ هرزگوین اعلام استقلال کردند؛ یعنی مسلمانان برای تجزیۀ یوگسلاوی ابداً پیشقدم نشدند.
صربها در اینجا وضعیت ویژهای در برابر خود دیدند و برخلاف مماشاتی که در مورد اعلام استقلال اسلوونی و کروواسی از خود نشان دادند، در مقابل مسلمانان بوسنی ـ هرزگوین عکسالعمل سرسختانهای از خود نشان دادند؛ چرا که اکثر اُمرای ارتش یوگسلاوی سابق از صربها بودند و جمعیت قابل توجهی از صربها نیز در بوسنی زندگی میکردند. به همین دلیل، ارتش صربستان به مقابله با این موضوع برخاست، و در مجامع بینالمللی و هم در مجامع داخلی، صربها را تحریک کردند. من خوشبختانه این سعادت را داشتم که در سال ۱۳۷۱، در اوج جنگ بوسنی، از طرف معاونت برونمرزی صدا و سیما برای یک انجام یک کار مستند، همراه یک نفر از همکاران برای تحقیقات میدانی اولیه به بوسنی ـ هرزگوین بروم. من شخصاً از نزدیک تا آنجا رفتم که ببینم و بفهمم قضیه از چه قرار است، تا اطلاعاتم از بوسنی فقط مطالعات تئوریک نباشد و در عمل هم آنجا را دیده باشم. ما ۱۵ روز در آنجا بودیم و در شرایط بسیار سخت، توانستیم به سارایوو برسیم. رفتن به سارایوو واقعاً یک معجزه بود. شهر کاملاً تحت محاصرۀ نظامیان صرب قرار داشت و باید از طریق تونل زیرزمینی به سارایوو میرسیدیم. مناطق متعددی در بوسنی و هرزگوین، تحت محاصرۀ صربها بود.
بوسنی و هرزگوین این ویژگی را داشت که کشوری بود که سه گروه اصلی در آن زندگی میکردند. گذشته از مسلمانان که اکثریت جمعیت را تشکیل میدادند، یک گروه صرب و کروواتها هم بودند. جالب است که در دوران تیتو، مسلمانان را قومیت میدانستند؛ یعنی در تعریف یوگسلاوی سابق، وقتی میگویند طرف مسلمان است، این را به عنوان یک قومیت میشناختند نه به عنوان یک مذهب. اختلافات در مرحلۀ اوّل، بین صربها و کرواتها بود و در مرحلۀ دوم، بین صربها و مسلمانها، و در مرحلههای بعدی بین کراواتها و مسلمانها. جنگ مسلمانکُشی در یوگسلاوی سابق عملاً تا سال ۱۹۹۵م. طول کشید. تخمین میزنند که از آوریل ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۳م.، در این جنگ بیش از ۱۰۰ هزار نفر از مسلمانان کشته و بیش از یک میلیون نفر آواره شدند؛ در حالی که کل جمعیت بوسنی در آن موقع دو میلیون نفر بود. این جابجاییها و حملات صربها وضعیت دلخراشی را درست کرده بود؛ در شرایطی که این گروههای انسانی سالها در کنار هم با مسالمت قرار داشتند و صرب و مسلمان و کراوات با هم زندگی میکردند. صربها به تحریک قدرتهای جهانی، به جان مسلمانان افتاده بودند. یک عده به ارتش صربها و عدهای به ارتش کروواتها رفته بودند و یک عده نیز در کنار مسلمانان بودند، و هر کدام متناسب با اینکه در کدام تشکیلات وارد شدند، جاگیری کرده بودند. در بوسنی ـ هرزگوین، میگویند شمال، «بوسنیا» یا «بوشنا» است و جنوب هرزگوین است. اکثریت مردم بوسنی و هرزگوین مسلمانان بودند؛ منتها چون پراکنده بودند و از پیش برای این تحولات آماده نشده بودند و نمیتوانستند با تمرکز خودشان یک ارتش درست کنند، بهسادگی قتلعام شدند و به شدّت تحت فشار نظامی صربها قرار گرفته بودند. انگلیسیها، فرانسویها، روسها ـ و در مجموع، اتحادیۀ اروپا ـ علناً از صربها حمایت میکردند، و آمریکاییها به ظاهر با مسلمانان همدردی میکردند. این داستان خیلی غمانگیز و مهم است که در این مسلمانکُشی که در آن منطقه به وجود آمد، عامل اصلی، عامل خارجی بود؛ یعنی قدرتهای اروپایی ـ مثل انگلیس و فرانسه و آلمان ـ در این ماجرا دخالت داشتند.
آلمان به کروواتها، و انگلیس و فرانسه به صربها کمک میکردند. مسلمانان در حالی که محاصرۀ نظامی شده بودند، هیچ کمک تعیینکنندهای نداشتند؛ مگر بعضی از کمکهای انساندوستانۀ ایران و چند کشور اسلامی دیگر. فرانسویها تحریکاتی داشتند و دنبال این بودند که به این آتش، با زمینههای بعضی از اختلافات که در داخل یوگسلاوی وجود داشت، دامن بزنند. انگلیسیها از این بستر به نفع سیاست خودشان بهرهبرداری کردند. حالا هر نظری را قبول داشته باشیم، مهم این است که بالاخره این جنگ و درگیری، عملاً کشور یکپارچهای را به شش کشور تقسیم کرد. بعدتر، استان «ویودینا» که الآن جزو صربستان است، یک نوع خودمختاریِ تقریباً نزدیک به استقلال پیدا کرد. کوزوو را هم بسیاری از کشورها به رسمیت شناختند، ولی معطل آن است که شورای امنیت آن را به رسمیت بشناسد؛ چون روسیه که حق وتو دارد، مخالف استقلال کوزوو است و عملاً از استقلال کوزوو جلوگیری کرده؛ وگرنه کوزوو هم مستقل میشد.
بنابراین، کشور یوگسلاوی به شش کشور تقسیم شد و جنگ مردم این شش کشور را از هم دور کرد. اینک هرکدام دیدگاههای خودشان را دارند. از همه بدتر، وضعیت بوسنی ـ هرزگوین است؛ کشوری است که عملاً چند دولت در آن هستند و بر آن حکم میرانند: دولت کروواتها، دولت صربها و دولت مسلمانها. بدین شیوه، از تجدید حیات یک دولت اسلامی در اروپا جلوگیری شد. اینها ریاستجمهوری و نخستوزیری را با هم تقسیم کردند، و دورهای با یکدیگر جا عوض میکنند.
من نمیخواهم وقت جلسه را با این بحث بگیرم. میخواهم به این واقعیت توجه بدهم که اگر در کشورهای خاورمیانه مانند یوگسلاوی بسترهای لازم برای واگرایی وجود نداشت، غرب نمیتوانست تا این اندازه واگرایی را به وجود بیاورد. بنابراین، بسیار مهم و اساسی است که کشورها در جهت وحدت فرهنگی خود و ایجاد انسجام اجتماعی، تلاش کنند؛ چون تجزیۀ فرهنگی مقدمۀ تجزیۀ سیاسی است. با سیاستهای غلطی که در طی دوران جنگ سرد در کشورهای اروپای شرقی در زمینههای مختلف اعمال شده بود، عملاً یک بستر مناسب فراهم شد تا بعضی از قدرتها بتوانند از این زمینه بهرهبرداری کنند. موضوع جالبتر، آن چیزی است که در خاورمیانه اتفاق افتاده، و آن ایجاد درگیریهای قومی و مذهبی برای تجزیۀ کشورهاست؛ در حالی که در یوگسلاوی، عملاً گروههای مختلفی درون یک کشور با ایدۀ کمونیسم و شلاق تیتو گرد هم آمده بودند که از سال ۱۹۹۱م. این گروهها عملاً از هم جدا شدند. این شرایط بهخصوص، با توجه به تجربۀ شرق اروپا و برچیده شدن معرکۀ مارکسیسم و بساط شوروی و تمایلات استقلالطلبی که با تحریکات خارجی تقویت میشد، به وجود آمد.
عامل اختلاف درون یگسلاوی موجود بود: اختلافاتی که بین صربها و کروواتها و مسلمانان و دیگر اقوام وجود داشت. این اختلافات موجب شد که عملاً فروپاشی اتفاق بیفتد. توجه کنیم که آیا این فروپاشی به نفع اروپا شد یا به زیان اروپا شد؟ آیا تشکیل این شش کشور واگرایی را در اروپا تقویت کرد یا همگرایی را؟ چگونه کروواسی عضو اتحادیۀ اروپا شد، اسلوونی هم عضو اتحادیۀ اروپا شد ولی بوسنی ـ هرزگوین و صربستان هنوز مثل ترکیه در لیست انتظارند؟ مقدونیه، اگر مخالفت یونان نبود، تا الآن عضو اتحادیۀ اروپا شده بود. یونان به مقدونیه گیر داده که اسم مقدونیه را باید تغییر دهند؛ زیرا استانی در شمال یونان به این اسم وجود دارد. خلاصه، میخواهم عرض کنم که تا اینجا، نتیجۀ کار به زیان اتحادیه اروپا تبدیل نشده؛ بلکه این واگرایی به همگرایی در درون اتحادیه اروپا لطمهای نزدهاست.
اما در مورد مسلمانان خاورمیانه و درگیریهایی که الآن شاهد آن هستیم، متأسفانه یکی از بدترین و خشنترین و بیرحمانهترین خونریزیها که در طول تاریخ سراغ داریم، در خاورمیانه آغاز شدهاست. درگیری در این حد گسترده که تروریستها به جان مردم بیفتند و با اسلحۀ اهدایی ابرقدرتها، مردم را بکشند و چنین جنگهایی شکل بگیرد، در طول تاریخ، بینظیر یا حداقل کمنظیر بودهاست. تردیدی نیست که این واگراییها به نفع مردم منطقه نشده، و تبدیل کردن آن به یک نوع همگرایی، فوقالعاده کار مشکلی است و سالها کار میبرد. باید ببینیم ریشهها و زمینهها و دلایل و وسایل و عوامل آن چیست. شک نیست که دستهای خارجی هم در کار بوده که تروریستها اینطور به جان مردم افتادند؛ یعنی الآن در مسائل عراق، سوریه، یمن و سایر کشورها، هم به عوامل درونی و هم به عوامل خارجی باید توجه داشته باشیم.
رویوران: البته همزمانی بحث همگرایی در اروپا و واگرایی در شرق اروپا در دوران بحران یوگسلاوی، به نظرم میتواند مبنای یک تحلیل نوین قرار بگیرد. به این نکته توجه کنیم که آیا عنصر خارجی در فرآیند واگرایی در یوگسلاوی بیشتر نقش داشت یا عامل داخلی؟ تجزیۀ یوگسلاوی فرآیند همگرایی را بعداً با جذب برخی از کشورهای تازه به استقلال رسیده، جبران کرد، اما در زمان بحران، تا حدی این فرآیند را کُند کرد.
در خاورمیانه، قطعاً عنصر خارجی پُررنگتر است. از روز اول که حوادث تروریستی در سوریه شروع شد، عربستان ۱۰ هزار موشک با دو میلیارد و خُردهای بودجه برای تروریستها تأمین کرد، یا قطر ۲۰۰ نفربر به گروههای تروریستی داد، یا خودِ آمریکا از طریق پایگاههای خود در ترکیه، سلاحهای بسیار زیادی را به سوریه منتقل کرد. نقش عنصر خارجی در خاورمیانه قطعاً بالاتر است. شاید در بالکان، یک کشتار در سطح ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفری به عنوان یک شاخص مطرح شود، اما متأسفانه در سوریه، الآن آمار کشتار از ۳۰۰ هزار تا نیم میلیون نفر مطرح میشود و اصلاً قابل قیاس با بالکان نیست. در عراق، سه میلیون زن بیوه وجود دارد که شوهرانشان کشته شدهاند! این آمار رسمی دولت است و نشان میدهد که واقعاً در منطقه، این واگرایی با دخالت عنصر خارجی، با خشنترین شکل اجرا شدهاست. الآن تلاشهایی که در جریان است که سعی میکنند شرایط را تغییر دهند، تنها برای حفظ وحدت این کشورها نیست؛ برای خروج این منطقه از این خونریزی بیرحمانهای است که به وجود آمدهاست.